۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

خلاصه قسمت هشتم8 سریال افسانه جومانگ

کارگزار یون تابال خبر می یاره که طی مذاکراتی که با دوچی داشتم اون گفته خود یون تابال باید بیاد و به دست و پای من بیفته و کارهایی که می گم انجام بده و الا دخترش را می کشم.


جومانگ هم همچنان داره التماس سوسونو می کنه تا فرار کنه ولی این دختر اینقدر مغروره که حتی حاضر نیست جون خودش را نجات بده.


سرکارگر دوچی می یاد می بینه نگهبانا سنگر را رها کردن و دارن مثل گام می خورن می یاد یه ابروریزی راه می ندازه که نگو و نپرس و خلاصه مجبورشون می کنه برگردن سر پستشون که نگهبانی از سوسونو باشه

جومانگ بلاخره اونو راضی می کنه که فرار کنه در اصل بهش می گه دختر تو چرا اینقدر لجبازی حالا که وقت این حرفا نیست اگه نری اون تو را می کشه.یه چیز جالب هم بهش می گه می گه که برای دوچی کشتن ادم ها مثل کشتن گاو و خوک می مونه (بیچاره سوسو نو) کی می خاد نجاتش بده

و کمکش می کنه که از رو پشت بوم فرار کنه و در واقع براش قلاب می گیره


اون دزدها که می یان می بینن دختره داره فرار می کنه می گیرن جومانگ را تا حد مرگ کتک می زنن انصافا دل من که تو این صحنه خیلی براش سوخت


وقتی هانگ می بینه که دارن جومانگ را می زنن چاره ای نداره جز این که بگه اون پرنس بویو هستش تا جونش را نجات بده

اونا هم تا می فهمن اون یه پرنسه می افتن به دست و پاش تا اونا را ببخشه و می برنش ....

یون تابال که غافل از همه جاست می یاد تا با دوچی معامله کنه تا دخترش را آزاد کنه دوچی می گه دو برابر اون نمک های قاچاقی که باعث شدی از دس بدم باید بهم بدی و بعدش هم به دست و پام بیفتی تا آزادش کنم. یون تابال هم که چاره ای نداره قبول می کنه ولی می گه اول باید ببینم دخترم سالمه دوچی هم دستور می ده دخترش را براش بیارن تا ببینه

سرکارگر دوچی وقتی می ره می بینه اونا فرار کردن می یاد و به دوچی می گه بیا بیرون کارت دارم و تا می ره بیرون بهش می گه اونا رفتن که دوچی هم میزنه تو سرش و می گه نزار یون تابال بفهمه

دوچی می یاد و به یون تابال می گه اگه دخترت را می خای باید همه زندگیت را بدی که یون هم شک می کنه و احساس می کنه که اتفاقی افتاده بنا براین پا می شه که بره و نقشه دو چی نقش بر آب می شه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر