۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

خلاصه قسمت نهم 9 سریال افسانه جومانگ

هه مو سو اول کار یه کم به قول ماها کلاس کار را نشون جومانگ می ده و شروع می کنه به اجرای حرکات رزمی با شمشیر که جومانگ زره اش می ره که یه ادم کور این همه با شمشیر کار می کنه

بعد که کلاس اولیه کار را پیاده می کنه به جومانگ می گه بیا بشین روبروی من ببینم پسر جون...و بعد یه دستی به سر و گوشش می کشه و می گه تو خیلی سوسولی بچه جون و دستات مثل دخترا می مونه باید یه کم خودتو قوی کنی و خلاصه کلی تیکه بهش می ندازه


بعد به جومانگ می گه پشتت را بکن به من و با دستاش یه انرژیی به جومانگ منتقل می کنه و یه دفعه جومانگ بیهوش می شه


زندانبان که می یاد می بینه چومانگ بیهوش افتاده رو زمین خیلی هول می کنه و هی می گه چی کارش کردی بچه مردم را

اون ور ماجرا توی قصر این نوکر داسو براش خبر می یاره که جومانگ در زندان قصر مخفی شده و لونجا چند تا سرباز بیشتر نداره و می تونیم بکشیمش و خلاصه برنامه یه حمله به سوی زندان غار و کشتن جومانگ را می ریزن

یو می یول هم به نخست وزیر می گه من طی مکاشفاتی که با خدایان کردم بهم گفتن که باید اجازه بدیم شاه و هه مو سو همدیگر را ببینن !!!!!!!!!!!!!!!! که وزیر عصبی می شه و هی شروع می کنه به چرت و پرت گفتن که یو می یول می گه این خواست خدایانه و ما نمی تونیم کاری کنیم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر