۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

خلا صه قسمت پنجاهم افسانه جومونگ

خلا صه قسمت پنجاهم افسانه جومونگ

وقتی جومانگ از نقشه دائه سو برای گیرانداختنش خبردارشد شک دائه سو و وزیر به ا ین سمت رفت که تنها کسی که از این ماجرا خبر داشته و حقه ای رو که سالها پیش به هائه موسو زدن ،برای جومانگ گفته ،باید توی ارتش دامول باشه و این کس هم فقط یومیوله ،نخست وزیر از دائه سو میخواهد هر طور هست که یومیول رو از ارتش جومانگ بکشه بیرون



سایونگ نقشه مخفی راه پیدا کردن به قصر ر و به جومانگ میده و سوسونو میترسه که نکنه جومانگ بی عقلی کنه و گیر بیفته


توی اردوگاه جومانگ بین اویی و ساجا برای نجات دو تا گروگان اختلاف میفته


همینطور که دائه سو و نخست وزیر نقشه میکشن نارو به دائه سو میگه که یوهوا رو به قبله ست و زودتر یه کاری بکن


دائه سو که میدونه اگه یوهوا بمیره دیگه از جومانگ خبری نیست ،میگه ببرنش اتاقش و عروسش هم کلفتیشو بکنه تا حالش خوبه بشه


شاه وقتی از مریضی اون باخبر میشه واسه دیدنش میره و با التماس بهش میگه نرو که من بین این گرگها کسی رو جز تو ندارم!


توی جلسه وزیرها هرکسی واسه خودشیرینی پیش دائه سو یه چیزی میگه تا اینکه دایی خنگش میگه باید به قبیله هایی که با جومانگن حمله کنیم ،نخست وزیر میگه خیلی فکر نکن میچایی ما اگه پول داشتیم که انقدر منت اینو اونو نمیکشیدیم


و اما بشنوید از سوسونوی در به در که توعمرش انقدر تحقیر نشده و مجبوره هم واسه خاطر جومانگ وهم خودش و قبیله اش واسه التماس بره پیش دائه سو

با التماس از دائه سو میخواد که بذاره تو بویو تجارت کنه

دائه سو بهش میخند هو میگه پس کو ا ین غرور ابکیت دختر؟!

دائه سو قبول میکنه در ازای سهم نصف نصف ،بهش اجازه بده

اویی و ماری وارد بویو میشن تا مقدمات وارد شدن به قصر رو فراهم کنن ،این وسط از مردم میشنون که یوهواو یه سویا هنوز زنده هستن



اما از بخت بد یکی از سربازها اون رو میبینه و به نارو خبر میده؛دائه سو دستور میده که امنیت بیشتر بشه و همه نگهبانی بدن

بالاخره یه گروه چند نفره به سرکردگی جومانگ از راه مخفی وارد قصر میشه و با فوجی از سربازها مواجه میشه


جومانگ میگه تو این شرایطی که خود دائه سو هم داره نگهبانی میده نمیشه اونا رو نجات داد برای همین نصفه شبی میریزن رو سر کاهن قصر و جومانگ میگه زن و ننه منو احضار کن


کاهن میگه ننه ات مریضه و مجبورم فقط زنتو بکشونم اینجا

توی همین گیر و ویر ،سولان مثل بختک میفته رو سر دائه سو که جرا این دوتا رو نکشتی و دیگه مردم ازت نمیترسن و زودتر کلکشون رو بکن و این اراجییف.......



اه من چقدر بد م میاد از این



توسط: طبقه بندی: خلاصه قسمت های سی ام تا شصتم سریال افسانه جومونگ(جومانگ)،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر