۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

خلاصه قسمت بیست و چهارم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت بیست و چهارم سریال افسانه جومونگ


دوچی و اون سه تا نخاله دوست داشتنی باهم درگیر میشن و اوویی که دل پری داره ازش حسابی میزندش


برادر ملکه در جلسه وزیرها مخ همه رو میزنه که حالا که جومانگ رفته پس دائه سوباید ولی عهدبشه


همه پیشاپیش به دائه تبریک میگن که پو عصبانی ازاتاق میاد بیرون و به دایی اش با صدای بلند میگه پس من چی؟ من حق ولی عهد شدن ندارم؟!



دائه سو میشنوه و میگه برمنکرش لعنت میتونی؟! بشو!

سو همینطور که به حلقه نگاه میکنه به یاد حرف های جومانگ میفته ،


جومانگ از یونتابال میخواد در باره ژنرال هائه موسو براش بگه...یون میگه: اون زمان که ما دیدمش تمام قبیله هابک یا اسیر بودن یا کشته ،


به من گفت پناهنده ام اما من شناختمش ، اگه تحویلش میدادم پاداشی که میدادن برابر با یکسال دارمد کارکنانمون بود اما اگه تحویلش میدادم اسم من تو تاریخ به عنوان کسی که به یه قهرمان ضربه زد اورده میشد


اویی از شدت ناراحتی مرتب مشرو....میخوره که ماری بهش میگه باید بویونگ رو فراموش کنی

جومانگ بهشون ملحق میشه و میگه من میخوام ازاینجا برم بقیه هم موافقت میکنن که باهاش برن



جومانگ نامه ای واسه مادرش میفرسته و از اینکه یه دفعه اونجا رو ترک میکنه عذر میخواد و میگه من میرم تا به اهداف پدرم فکر کنم


خلاصه میرن و به همون دشتی که با هائه موسو تمرین میکردن میرسن و بازم جومانگ یادش به خاطرات شیرین مییفته



جومانگ به هیوپ میگه تو توی ارتش کسی رو نداری؟ اونم میگه چرا دوست پدرم تو ی ارتش دال موبوده


شاه کابوس میبینه و همون نصف شب میره سراغ یوهوا که اونم نخوابیده


یوهوا بهش میگه جومانگ فهمید ه که پدرش هائه هست، شاه عصبانی میشه و میگه چرا به من نگفتی؟ اون روز به من گفت من مهارت های تیراندازی ام مثل پدرمه و منم خودم رو به نادانی زدم باید ببینمش که بازم یوهوا میگه کجای کاری؟ رفته


شاهزاده پو که سرو کله خونین و مالین دوچی رو میبینه و میفهمه که کار اون سه تا ست، تازه باخبر میشه که جومانگ از بویو رفته،


مثل همیشه این خبر رو میذاره کف دست داداشش و دائه میگه این جومانگ مارمولک واسه یه چیزی رفته، پو ناراحت میشه و میکه نخیر به خاطر نقشه های استراتژیک من بود که گذاشت و رفت


دائه میگه بببن کاکاشی اگه میخوای با من رقابت کنی همیشه دو سه قدم جلوتر باش وگرنه من همیشه حرکت بعدی تور ومیدونم


نخست وزیر هم از شاهمیخواد جریان مسابقه لغو بشه و دائه ولی عهد بشه اما شاه مخالفت میکنه


واسه همین نخست وزیر به دائه دلداری میده ومیگه ناراحت نباش، حالا جواب هیون تو رو چی میدی؟بابات که قبول نمیکنه دائه میگه اگه مجبور بشه قبول میکنه


شاهزاده پو هم که ادم شده ، دو تا از وزیر ها رو دعوت میکنه و پاچه خواری میکنه شدیدا



نامه ای برای سو میاد که درش میگه فرمانده ساخت سلاح ها داره به شهر هیون تو میره ، معنی این حرف اینه که هیون تو احتمال داره با هان متحد بشه و به بویو حمله کنه


دائه سو توی یه جای خوش اب و هوا سو رو احظار میکنه و میگه تو قلب من تویی و تو قلب تو جومانگ


و من منتظرت میمونم تا دوباره فکر کنی ، اینم بدون که منم که ولی عهد میشه نه اون ، تا زمانی که من در قلبت باشم نه جومانگ صبر میکنم


جومانگ و اون سه تا به یه دهکده میرسن همین که میخوان اب بخورن یه زنه نمیذاره و میکه این اب خونیه ، چون یومیول رو اذیت کردن اب اینطوری شده


توسط: طبقه بندی: خلاصه قسمتهای بیستم تا سی ام سریال افسانه جومونگ،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر