۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

خلاصه قسمت چهل و پنجم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت چهل و پنجم سریال افسانه جومونگ

جومانگ تمام دار و دسته رو برمیداره تا به سمت مثلا چانگ ان حرکت کنن ، پناهنده ها و نگهبانها بی خبر راه می افتن..محافظ شاه بهش خبر میده که جومانگ به سلامت راه افتاده و یوهوا و شاه یه نفس راحتی میکشن، تازه ماه عسل داره بهشون خوش میگذره!!



شاه واسه اینکه نارو رو از بویو دورتر کنه میگه ما میخوایم بریم فلان چشمه ،نارو بهونه میاره که اونجا ممکنه به شما حمله بشه و من نتونم از شما دفاع کنم ،شاه که چشمش به چند تازن خورده شیر میشه و میگه نبینم نفس زیادی بکشی ها که همین الان سرتو میذارم رو سینه ات، نارو ناچار میشه قبول کنه


اما برگردیم به قصر جایی که زن بی عرضه جومانگ میخاد از قصر دربره که جاسوس سولان ،یعنی هائوچن مچشو میگیره و دستگیر میشه


سولان بهش میگی کجا میرفتی خانوم خانوم ها؟این نصفه شبی

یه سویا دو ساعت فکر میکنه و میگه میخواستم برم هوا بخورم! اونم میگه با بقچه لباسی ادم میره هوا بخوره؟

خلاصه سولان دستتور میده زندانی اش کنن..

..

موپالمو و موسانگ میخوان یه سویا رو نجات بدن که نمیتونن ومجبور میشن دوتایی فرارکنن

و اما کفگیر دائه سو به ته دیگ خورده واسه همین اعلام میکنه تمام قبیله ها باید یه مالیات درست وحسابی بدن ، بین صحبت های گوهر بار دائه سو ،نگهبان بهش خبر میده که جومانگه جیم فنگ شد..


دائه سو تا خبر خیانت جومانگ رو میشنوه کله اش داغ میکنه و میپره بیرون بببینه چه خبره....


اما جومانگ به یه منطقه مناسب که میرسه ، شمشیرها رو میذاره پس گردن سربازهای دائه سو و میگه راهتون رو بکشین برین و ما از این جا به بعد راهمون ازشما و بویو جداست


بعد هم واسه مردم سخنرانی مکنه و میگه من دیگه شاهزاده جومانگ نیستم من جانشین ژنرال هائه موسو هستم ، ما میخوایم با هم یه کشور نو بسازیم


دائه سو کفری و خشمی و عصبی توی کوه و کمر میذاره دنبال جومانگ ،اخ که اگه گیرش بیاره ریزریزش میکنه


جومانگ ملت رو میفرسته برن و خودش با سه تا دستیارش و بقیه نگهبان ها یه جای توپ ، کروه دائه سو رو گیر میندازن و دعوا شروع میشه



جومانگ ودائه سو با هم مبارزه میکنن و دائه سو باورش نمیشه این همون جومانگ دست و پاجلفتیه که دنبال دخترا بود


جومانگ دائه سو رو زخمی میکنه وحسابی رفته تو حس مبارزه که اویی بهش میگه باید زودتر در بریم

اونا فرار میکنن و سپیده صبح هم میزنه


پناهنده ها با قایق میرن اون ور رودخونه و جومانگ و دار ودسته هم میرسن و دائه سو هم پشت سرش


جومانگ و بر و بچ سوار قایق میشن

هرچی برو بچ دائه سوتیرمیندازن به جومانگی ها نمیخوره و اویی و ماری دماغ سوخته میخرن!


جومانگ که میبینه پر رو شدن تیراندازی میکنه و چند تا از سربازها رو میکشه و یه تیر هم به دائه سو میندازه که سربازها به دادش میرسن و گرنه مرحوم میشد


توسط: طبقه بندی: خلاصه قسمت های سی ام تا شصتم سریال افسانه جومونگ(جومانگ)،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر