۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

خلا صه قسمت چهل و ششم افسانه جومونگ

خلا صه قسمت چهل و ششم افسانه جومونگ

جومانگ با همه پناهنده هایی که نجات داده تو ی منطقه اکتشافی خودشون ، تمرین نظامی میکنه و اماده جنگ با یه قبیله تو همون نزدیکی میشن


همه واسه حمله کردن نقشه میکشن


جومانگ چند تا اهنگر واسه موپالمو میبره تا زودتر ساختن شمشیرها تموم بشه


و اما بشنوید از مادرشوهر:


یوهوا که خیلی دلش واسه عروسش میسوزه ، جریان حاملگیش رو به شاه میگه بلکه اون یه کاری بکنه


دائه سو هم که دماغش بدجوری سوخته و داره از ته دل میسوزه ، تمام وزیرها و افسرها رو بسیج میکنه تا جومانگ رو پیدا کنن

یکی ازوزیرها میگه سوسونو رو بگیر و بگو میخوای اعدامش کنی ، اینطوری جومانگ رو نشون میده(جالبه اینا هم میدونن که جومانگ واسه زنش کاری نمیکنه)

نخست وزیر عصبانی میشه و ومیگه میخوای ملت دستمون بندازن ؟


دائه سو توی جلسه مشغول نقد کردنه که شاه احظارش میکنه و میخواد که یه سویا رو ازاد کنه


اونم میگه همین که یوهوا رو زندانی نکردم صدات درنیاد!

اما بعد دلش میسوزه و دستور میده یه سویا توی اتاقش زندانی بشه


یوهوا به دیدنش میره و یه کم بهش روحیه میده تا دختره قاچاقی زنده بمونه

ارتش دامول تشکیل میشه و پلاک هاشونم ساخته میشه



سول یانگ که پدر یه سویا رو کشت ، برای فرمانده هیون تو هدیه میبره تا سبلیش رو چرب کنه،اونم واسه خوشایندش میگه بره جومانگ رو بگیر تا دوتایی پدرشو در بیاریم

سول یانگ تو فکر گر فتن جومانگه که چومانگ پیش دستی میکنه و بهش حمله میکنه و خودش و افرادش رو میکشه


بعد هم برای مردم قبیله سخنرانی پر فرازی میکنه که همه قبول میکنن جز ارتشش باشن


پیروزی جومانگ با اومدن یومیول تکمیل میشه و اون به اصرار میخواد توی اردوگاه جومانک بمونه


سوسونو ننه مرده هم که تحت فشار شدید سونگ یانگه میخواد به چولبون حمله کنه اما وقتی فکرشو میکنه که ارتش بویو پشت سونگ یانگه میترسه و میگه من باهاش مسامحه میکنم



اون پیرمرد خرفت هم میگه باید از مقامت استعفا بدی و حق نمک رو هم به ما بدی و پسر عمه ات جای تو رییس بشه!


توسط: طبقه بندی: خلاصه قسمت های سی ام تا شصتم سریال افسانه جومونگ(جومانگ)،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر