۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

خلا صه قسمت چهل و هفتم افسانه جومونگ

خلا صه قسمت چهل و هفتم افسانه جومونگ

نارو، مسئول گشت دادن تو منطقه و پیدا کردن مخفی گاه ارتش دامول میشه، ولی چیزی پیدا نمیکنه و خیال دائه سو و ارتششون رو جمع میکنه که اونااینجا نیستن، اونا هم همین نزدیکی ها اردو میزنن و در عوض ارتش دامول مرتب کار میکنه تا سلاح درست کنه، همون شب ارتش دامول به دائه سو حمله ور میشه و اگه خدا بخواد دائه سو زخمی میشه، دائه سو که میبینه خیلی اوضاع خرابه دستور عقب نشینی میده و برمیکردن اردوگاهشون


اویی و ماری و هیوپ به جومانگ میگن حالاکه ا یناانقدر ضعیفن بذار بازم بهشون حمله کنیم و کا ر رو یه سره کنیم



جومانگ بازم به ا ونا حمله میکنه و دائه سو مجبوره که از د ستش فرار کنه تا زنده بمونه، دائه سو میره قصر پدر زنش و اونم تنها چیزی که بارش میکنه اینه که تو هم اگه ادم بودی داماد ما نمیشدی

دائه سو که به شدت تحقیر شده ، عزم رو جزم میکنه هر طوری هست جومانگ رو کت بسته بیاره و دست وپاهاش رو جلوی چشم همه ببره

و اما در اردوگاه پیروز شده ها ، غذا کم اومده و جومانگ جلسه میذاره و کاسه چه کنم چه کنم دست میگیره
یومیول به دادش میرسه و میگه به کاروانهایی که میرن به هیون تو حمله کن که راهی جز این نداری
دائه سو برمیگرده بویو و ننه اش میگه دیدی اخرش این مارمولک هر چی زهر داشت بهت ریخت؟




دائه سو که دیگه نمیتونه بیش از این تحقیر بشه هر چی وزیر و مزیر و افسره جمع میکنه و میگه همه نظراتتون رو بگین که چطوری این جومانگه رو کت بسته بیاریمش؟


همین طور که مردهای قصر در حال فکر کردنن، سولان هم دو سه تا تو گوشی ابدار به یه سویا میزنه و میگه بیا بریم کلفتی منو بکن

همون موقع یوهوا میرسه و میگه مگه من مرده باشم که اینو به بیگاری بکشی

خلاصه جریان کار به تو گوشی خوردن سولان از یوهوا میکشه..

توسط: طبقه بندی: خلاصه قسمت های سی ام تا شصتم سریال افسانه جومونگ(جومانگ)،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر