۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

خلاصه قسمت سی و نهم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت سی و نهم سریال افسانه جومونگ

جومانگ به هر زحمتی که هست وارد قصر میشه و میره اتاق مادرش، اگه تریپ مامانه رو ببینین!



سربازها یه سرباز دیگه که جومانگ بیهوشش کرده رو پیدا میکنن و نارو میفهمه که جومانگ تو قصره ، یوهوا از جومانگ میخوادتو هفت تا سوراخ قایم بشه تا دست دائه سو بهش نرسه وگرنه تیکه بزرگه گوششه، کسی که به سر باباش اینطوری اورده معلوم نیست با تو چیکارمیکنه



همین موقع نارو وارد اتاق


یوهوا میشه و یوهوا میزنه تو گوشش ومیگه منو ببر پیش دائه سو تا ببینم اون بهت د ستور داده وارد اتاق من بشی؟ نارو عذرخواهی میکنه و جومانگ هم که زده به چاک

سربازها اونا رو میبینن ،جومانگ میگه شما یه زمانی دوش به دوش من میجنگیدین ،اگه منو بکشین من بهتون دست هم نمیزنم ، اونا هم شرمند همیشن و تسلیم مییشن و میذارن بره


یوهوا زود به شاه خبر زنده بودن جومانگ رو میده


دوچی و دستیارش اونا جومانگ و برو بچ رو میبینن و دستیاره میره دنبالشون که وسط راه موسانگ میگیردش واونم یه مشت میزنه وسط دماغش و در میره


موسانگ میگه حدس میزدم شما اینجا باشین و واسه این اومدم که کاهن گفته تو باید بویو رو ترک کنی ، جومانگ هم که یه دنده تر از این حرفهاست قبول نمیکنه و میگه من فعلا اینجا لنگر میندازم


یون تابال و اهل و عیال بر میگردن گیه رو و اونم از خاطرات جونیش واسشون میگه و سو رو به عنوان ریییس بعد از خودش انتخاب میکنه ، سو میگه من نمیتونم ،لیاقتش رو ندارم و عمه سو هم مخالفت میکنه اما یونتابال میگه حرف نباشه همینی که گفتم!


عمه سو که حس حسادت زنونه داره میکشدش میگه بمیرم نمیذار م این دختره بشه رییس و تصمیم میگیره با یونگ دست به یکی کنه!



سو توی فکره که یونتابال بی خبر درباره جومانگ حرف میزنه و وقتی میبینه سو هاج و واج نگاه میککنه بهش میگه که جومانگ زنده است!


سو میره یه گوشه و یواش یواش اشک میریزه که یومیول بهش دلداری میده و میگه ایننو به عنوان بخشی از تقدیرت قبول کن، اوتایی از اون پشت سو رومیبینه


سایونگ به اوتا نصیحت میکنه که انقدر مش...نخوره ، اما اون جواب میده زنی که خیلی وقته عاشقشم انقدر ناراحته و من نمیتونم کاری واسش بکنم


القصه، سرباز وفادار شاه برای جومانگ نامه میاره و توی این نامه شاه از جومانگ خواسته توی قصر حاضر بشه


شاه یه دادگاه تشکیل میده ، وزیرا موندن که چیکار کننن، وزیر اعظم میگه به هر حال اون شاه مملکته و باید دادگاه تشکیل بشه


همه حضور دارن و شاه بعد از یه مقداری شکسته نفسی، میگه شنیدم این جومانگه هم زنده است نه؟


بقیه خفن کف میکنن که این شاه داره چی میکه ، برادر ملکه میگه یه چاخانایی شده بود که وقتی تحقیق کردیم دیدیم دروغه

شاه به دائه سو میکه نکنه میخواستش بکشنش؟ دائه سو میگه اگه اون زنده بود و برمیگشت من قلم پای کسی که میخواست اونو بکشه میشکستم، همین موقع شاه که به خیال خودش پلیتیک روسی زده میگه جومانگ بیاد تو!


نارو د م دروازه شهر به جومانگ خوش امد میگه جومانگ در بین استقبال همه وارد میشه


همون موقع ملکه در حال خوش و بش با کاهن های خنگه که دارن الکی از خودشون تعریف میکنن و میگن از این به بعد خطری دائه سو رو تهدید نمیکنه

ملکه تا میشنوه جومانگ اومده تر ش میکنه


شا ه و جومانگ با هم تنها میشن ، جومانگ میگه که هرگز دائه سو رو واسه این گستاخی نمیبخشه

و شاه از ش میخود تا فعلا یه مدت موش مرده باشن تا اب ها از اسیاب بیفته و دوباره قدرت دستشون بیاد


یونگ پو هم که طرف حزب باد هست ، به جومانگ میگه بیا دو سه تایی حال این دائه سورو بیگیریم

توسط: طبقه بندی: ،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر