۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

خلاصه قسمت چهلم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت چهلم سریال افسانه جومونگ

موپالمو و موسانگ توی تاریکی زندان نشستن و از اونجایی که موسانگ خیلی اهل مسامحه است میگه فکر خودت نیستی فکر زن من باش خب این شمشیر رو بساز تا ولمون کنن بریم پی کارزندگیمون


اما موپالمو پاشوکرده توی یه کفش که بمیرم هم نمیسازم

اویی از وضعیت اونا سردر میاره و خبر رو به جومانگ میرسونه دیگه راهی واسه نجات اونا نیست مگه اینکه قبل از اینکه ببرنشون به بویو به سربازها حمله کنن واونا رو نجات بدن


خواهر یونتابال میگه به جومانگ کمک نکن که هر چی میکشیم از شر همین پسره ، حتی سوسو نو میگه فقط بهش سرباز بده ولی خودت مستقیما دخالت نکن...




همینطور هم میشه یونتابال به جومانگ فقط سرباز میده ،و بعد هم سو رو با جومانگ تنها میذاره

سو میگه ببخشین که منتظرت نموندم جومانگ میگه بی خیال ما باید از شما عذر بخوایم


سو که احساسی میشه میگه فراموش کردن خاطراتم با تو خیلی سخته اما شدیدا دارم تلاش میکنم فراموشت کنم ، بعد هم با گریه از جومانگ جدا میشه ولی جومانگ دریغ از یه قطره اشک، فقط میتازونه به سمت ساحل و اونجا به دریاچه نگاه میکنه




خواهر یونتابال هم که حسابی پاچه خواری سونگ رو میکنه بهش میگه که قراره جومانگ بهت حمله کنه

گر وه در حال نقشه کشیدن و بررسی اوضاعند که یانگتاک سر میرسه و میگه که قراره گروه حامل اونا از کوهستان بگذرند نه از راه پشت رودخونه بویو



گروه جومانگ توی کوهستان قطار میشن ولی هر چه میشمارند به چهل میرسن اما اونا نمیان ،یه دفعه سویونگ سر میرسه و میگه بچه ها همه گول خوردیم و از اولش دوربین مخفی گذاشته بوددن


اونا از راه رودخونه رفتن ،جومانگ اشفته و عصبانی راه بویو رو میگیره تا هر چی زودتر موپالمو رو نجات بده


یوهوا یه سویا رو پیش شاه میبره ...سرراهشون سولان (اه) اونا رو میبینه و به محافظه میگه ببین این دختره کیه..


شاه بابای یه سویا رو میشناسه و وقتی دختره میره بیرون به یوهوا م یگه مواظب این دختره باش


یوهوا میگه میخوام جومانگ رو زنش بدم این دختره خوبه؟ شاه هم میگه ریش و قیچی دست خودت


یه سویا سولان رو میبینه و سولان میگه کار بدی کردی که جومانگ رو که شاهزاده دشمن هست نجات دادی


یه سویا هم جا به جا جواب میده خودت هم زن شاهزاده دشمن شدی!!!!


سولان که از این حاضر جوابی بدش میاد میگه نبینم تو اینده موی دماغ ما بشی ها!


جومانگ و سه تا رفقاش وفتی به بالای تپه میرسن و میخوان حمله رو شروع کنن میبین نارو اومد و دیگه انجام اینکار غیر ممکنه


توسط: طبقه بندی: خلاصه قسمت های سی ام تا شصتم سریال افسانه جومونگ(جومانگ)،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر