۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

خلاصه قسمت سی و ششم سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت سی و ششم سریال افسانه جومونگ

خبر به هوش اومدن شاه باعث شده ملکه و دائه سودست و پاشون جمع کنن ؛ ملکه از دائه سو میخواد به این راحتی ها تسلیم نشه و حالا که شروع کرده تا اخرش بره...یوهوا هم که شاه روتنها گیر اورده تا میتونه چغلی ملکه و دائه سو رو میکنه که اینا ادم کشتن، اینا مملکت رو به هم ریختن ، دائه سو نشست سر جات و...



همین موقع ملکه و دو تا بزبز قندی میان دیدن شاه ، و یه مشت ادا و اصول در میارن که یعنی ما دلمون شور تو رو می زده!


شاه میگه این جومانگ من کو؟ بهش میگن مفقودالاثره!


این وسط تنها کسی که خوشحاله که شاه به هوش اومده یونگ پو هست که میدونه ا لان دیکه کشور دست دائه سو نیست


اویی به سو خبر میده که شاه به هوش اومده ، جلسه تشکیل میشه و اوتایی میگه کاش ما بریم گیه رو..

سو میگه رفتن و نرفتن ما فایده نداره همین جا میمونیم


یومیول جریان زنده بودن جومانگ رو و اسه موپالمو میگه و موپالمو میگه هر طوری باشه من اونو پیدا میکنم و نجاتش میدم


و اینم جومانگی که توی یه غار اسیره و یه خانمه میاد دیدنش و میگیرن میندازنش بیرون

جومانگ یادش میاد که...


وقتی رو به موت بود و توی دریاچه افتاد بود رییس یه قبیله اونو پیدا کرد و نجاتش داد...دکتر گفت این میمیره الکی کولش نکن با خودت این ور اون وربکشش...اما رییس گفت که از لباسهاش معلومه ادم مهمیه شاید بعدا به دردمون بخوره


خلاصه ، جومانگ رو میبره خونه و به دخترش میگه واست شوهر اوردم!

دختره هم شبانه روز از جومانگ مراقبت میکنه

جانشین رییس به اسم یونگ در نبود رییسش به هان اسب فروخته که رییسش به خاطر همین مسئله اخراجش میکنه ، پسر قبل از اخراجش به دختر رییسش که ا سمش یه سویا هست میگه بیا با من بریم!و دختره رو بغل میکنه که اونم یه تو گوشی ناب بهش میزنه



یه سویا که مراقب جومانگه خوابش میبره و جو مانگ بعد از چندروز بیدار میشه


و میفهمه که خونه رییس یه قبیله است و میگه که من شاهزاده بویو هستم.

جومانگ از یه سویا میپرسه تو جنگ بین بویو و هان کی برنده شده؟ یه سویا میگه من فقط شنیدم که جنگ تموم شده ولی نمیدونم کی برده


همون موقع نوکرشون به یه سویا میگه یانگ شورش کرده و بابات رو دوره کرده تو باید فرار کنی

یانگ با نیروهاش همه افراد رییسش رو میکشه و جومانگ هم درگیر جنگ میشه



....

خلاصه دو تا شیلنگ تخته این ور و دو تا هم اون ور ، یانگ شمشیر میزاره روی گلوی دختره و چومانگ ناچارا بیحرکت می ایسته

بعد هم که زندانی میشن و ....



کاهن قصر توی مکاشفات دقیقش! میفهمه که جومانگ زنده است اما به کاهن ها میگه تا مطمئن نشدیم به کسی چیزی نگین که ابرو ریزی میشه


توسط: طبقه بندی: خلاصه قسمت های سی ام تا شصتم سریال افسانه جومونگ(جومانگ)،

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر