۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

خلاصه قسمت اول سریال جومونگ

خلاصه قسمت یک / 1 سریال جومونگ









قوم گوجوسون در اطاعت از امر امپراطورشان عازم جنگ با سواران نیرومند قوم هان می شوند. بعداز جنگی یكساله قوم گوجوسون شکست خورده و نابود می شود. بعدازآن قوم هان دسته های ناك-رانگ ، جین-بئون و هایون-تو-گون را بوجود آورد.این دسته ها به سرزمین قبلی قوم گوجوسون می روند.اعضای قبیله گوجوسون توسط دسته های هان از وطن خود بیرون انداخته می شوند.اعضای قبیله گوجوسون یا همان مهاجران سرگردان و آواره به کشور های دیگر میروند.فشار ها بر روی مهاجران زیاد میشود و برای دفاع از مهاجران دسته ای ایجاد می شود که رئیس آن ژنرال همو سو می باشد.







در شهر هایون تو گون هموسو به همراه طرفدارانش و طی یک نقشه از پیش تعیین شده پادشاه را می کشند و به زندان ها میروند و مهاجرین و زندانی ها را آزا می کنند







در حین کشتن یکی از مقامات هایون تو گون ، شاهزاده زخمی میشه و نیروهای کمکی سپاه هان سر رسیده و هموسو و طرفدارانش مجبور به عقب نشینی می شوند و به اردوگاه بر میگردند و شاهزاده رو که با شمشیر زهر آلود زخمی شده بود ، معالجه میکنند.







پادشاه شهر بویو از طریق کاهن بزرگ به قصر فراخوانده میشه و در حین رفتن ، به پسر خودش که مخفیانه با هموسو در ارتباط هستش برخورد میکنه و شاهزاده در جواب پادشاه که چرا زود برگشتی از گردش جواب میده که از روی اسب افتاده و باعث شده که زود برگرده.پادشاه به قصر فالگیر و نزد کاهن بزرگ میره







کاهن بزرگ به پادشاه میگه که چند روز پیش وقتی داشتم صورت فلکی ماه و خورشید رو بررسی میکردم ، با یک چیزه غیر معمولی برخورد کردم و چون با این پدیده قبلا برخورد نکردم نمی تونم در مورد خوش و یا بد یمن بودنش چیزی بگم







وزیر اعظم از کاهن بزرگ میخواد که جزییات این پدیده رو براشون شرح بده و کاهن از یک پرنده سه پا صحبت میکنه که در خورشید ظاهر شده و بعد از چند لحظه ناپدید شده و معنیش اینه که به غیراز پادشاه و ولیعهد یک نفر دیگه هم میخواد وارث تخت پادشاهی بشه و ممکنه که کشور باینو مستحکم سر جاش باقی بمونه و یا کلا نابود بشه.







در پایگاه کوهستانی ،هموسو به همراه طرفدارانش در پی ریزی یک نقشه برای حمله به هایون تو گون هستند که خبر میرسه که سران تمامی قبایل به هایون تو گون فرا خوانده شده اند و میخواهند برای نابودی و جلوگیری از مهاجرین و هموسو تصمیم گیری کنند.هموسو هم افرادی رو به شهر هایون تو گون میفرسته تا اطلاعاتی در این زمینه جمع کنند






در قصرپادشاهی بویو ، پادشاه در حال رفتن به هایون تو گون به شاهزاده برخورد میکنه و میگه که اجتماع رهبران قبایل در هایون تو گون هستش و به اونجا میخواد بره . شاهزاده از پدر میخواد که به جای اون ، خودش به هایون تو گون بره ، بعد از کمی مخالفت از طرف فرمانده سپاه باینو ، به پیشنهاد وزیر اعظم ، پادشاه اجازه میده که شاهزاده به جاش بره.





در شهر هایون تو گون همه حاظر میشند و نماینده امپراطور به سران قبایل حکم امپراطور رو ابلاغ میکنه و میگه که هر کسی به هموسو و مهاجرین کمک کنه از بین میره و هرکس که هموسو رو نابود کنه پاداش خوبی از امپراطور میگیره







و بعد رهبران قبایل رو میبره تا شاهده کشته شدن مهاجرین باشند.امپراطور ، سواره نظام آهنین رو برای قتل عام مهاجرین بی دفاع میفرسته و سواره نظام آهنین تمامی مهاجرین رو میکشند.







و این جنایت از طرف بانو یوها ، دختر رئیس قبیله هابک محکوم میشه و بانو یو ها به دلیل اعتراض به حکم امپراطور به زندان افتاده میشه.اما از اونجایی که شاهزاده بویو با رئیس گارد سلطنتی هان دوست بود ازش خواهش میکنه که بانو یوها (دختر قبیله هابک) رو آزاد کنه و بانو یوها آزاد میشه.











بعد از این ماجرا افرادی که به هایون تو گون برای جاسوسی رفته بودند بر میگردند و خبر قتل عام مهاجرین رو به هموسو اطلاع میدن و هموسو برای حمله به اونا از شاهزاده درخواست نیرو و شمشیر میکنه و شاهزاده در اختیارش قرار میده







مامور مخفی ای از طرف هموسو به قصر برای رسوندن خبری به شاهزاده وارد قصر میشه و وزیر اعظم از حظور مامور مخفی با خبرمیشه .ترس در قصر به وجود میاد و شاهزاده به بیرون قصر برای ملاقات با مامور مخفی میره






اما در این وسط شاهزاده و موضوع همکاریش با هموسو توسط وزیر اعظم لو میره و شاهزاده وزیر رو تهدید میکنه که این موضوع رو به کسی نگه.







شاه بویو از همکاری پسرش با هموسو با خبر میشه و نگران نابودی بویو هستش،اما شاهزاده پدرش رو راضی میکنه و میگه که تنها کسی که میتونه مهاجرین رو متحد کنه هموسو هستش و ما با کمک هموسو شکست نمیخوریم







هموسو به جنگ با نظامیان هان میره و بهشون حمله میکنه ، اما در وسط جنگ سواره نظام آهنین به کمک نظامیان هان میاد و هموسو دستور عقب نشینی میده،اما در آخر توسط یکی از سواره نظام ها شونه هاش زخمی میشه و به رودخانه افتاده میشه







خبر به شاهزاده میرسه و دستور به پیدا کردن هموسو میده،اما پیداش نمیکنند،هموسو همراه جریان آب و بر روی یک تنه درخت روی آب شناور میشه و به رودخانه ای که در قبیله هابک بود میرسه،دختر رئیس قبیله هابک ( بانو یوها )، هموسو رو پیدا میکنه و با کمک پیشکارش اونو به کلبه خودش میبره و براش دارو درست میکنه و ازش پرستاری میکنه تا اینکه بعد از سه روز به هوش میاد











یوها با هموسو میرن تا جای پیدا شدن اونو ببینن.هموسو از یو ها تشکر می کنه و یو ها از هموسو درخواست میکنه تو خودت رو به عنوان شوهر من به پدرم معرفی کن تا پدرم من رو به مردی که دوستش ندارم نده.







بانو یوها تصمیم میگیره که که خبر خواستگار جدید رو به پدرش بگه،وقتی به روستا میرسه میبینه که سواره نظام آهنین داخل روستا اومده و میگه که هموسو زخمی هستش و ممکنه که به اینجا بیاد و شما نباید به اون کمک کنید وگرنه همه شما را میکشیم







سرباز رئیس قبیله هابک که یوها رو با یک مرد زخمی دیده بود شک میکنه و موضوع رو به رئیس قبیله میگه،اونها هم تصمیم میگیرند که به سواره نظام آهنین اطلاع بدند







یوها به کلبه بر میگرده و از هموسو اسم اصلیش رو میپرسه،اما هموسو جلوی پیشکار بانو یوها حرفی نمیزنه،بعد از اینکه پیشکار یوها بیرون میره،هموسو اسم اصلیش رو به یوها میگه







قبل از اینکه سواره نظام آهنین به کلبه برسند،هموسو فرار میکنه و سواره نظام آهنین به کلبه میرسه و کلبه رو میگرده اما پیداش نمیکنه





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر