قسمت 19 - نوزده جومونگ
بله رسیدیم به اینجا که سوسانو و جومونگ سر وقت میرسند و خبر خوش رو به گوم وا میدند ، پادشاه هم خیلی خوشحال میشه و به زیر دست هاش دستور میده که دیگه وارد جنگ با اوک جو نشن و بین مردم نمک پخش کنند و یه جشن بزرگ هم بر پا کنند . ملکه به طور وحشتناک از این موضوع ناراحته و میترسه که جومونگ ولیعهد بشه ، از اون طرف جومونگ ، سوسانو رو پیش مادر خودش ( بانو یوها ) می بره و باهاش آشناش میکنه و جریان رو برای یوها تعریف میکنه و میگه که سوسانو با شجاعت ما رو از دست راهزن ها نجات داد و باهاشون معامله کرد ، و همین سوسانو بود که منو دفعه قبل هم نجات داد ، خلاصه یوها هم خیلی خوشش میاد و یه جورایی میفهمه که این دو تا بهم علاقه دارند
یونگ پو که خیلی از خبر نادرستی که توچی بهش داده اعصابش خورده ، به خونه ی توچی میره و باهاش برخورد بدی میکنه . اویی هم که همچنان عاشق بویونگ هستش ، مخفیانه به دیدن بویونگ میاد و بویونگ هم طبق معمول حالش رو میگیره و به جای اینکه حال اویی رو بپرسه ، حال جومونگ رو می پرسه . اویی هم هر چی پول از این سفر بدست آورده رو به بویونگ میده و بر میگرده
در حین آماده شدن برای رفتن به قصر بویو ، سوسانو با عمه ش کنار هم میشینن و سوسانو هم حرف دلش رو میزنه و میگه که من عاشق جومونگ شدم و وقتی که اون دست راهزن ها بود ، همه ی تلاشم این بود که نجاتش بدم ، جومونگ پیش موسونگ و مو پال میره و بهشون میگه که شما باید تلاش بیشتری کنید تا راز درست کردن شمشیرهای فولادی رو پیدا کنید .
در راه رفتن به جشن ، ملکه ، بانو یوها رو میبینه و از حسودی یه مشت حرف بی خود بهش میزنه و میرن سر جشن ، یومی یول هم قهر میکنه و میگه که من به جشن اینا نمیاد ، یونگ پو هم نشسته و مشروب میخوره و قهر کرده و میگه که منم به جشن نمیام ، خلاصه تسو میاد و بهش میگه که بیا بریم جشن و به زور میرند جشن .
سر جشن ، سوسونو و جومونگ کنار هم میشینند و پیک رو به سلامتی هم میزنند بالا ، تسو هم می بینتشون و حسابی حرص میخوره ، پادشاه ، جومونگ و سوسانو و یون تا بال رو صدا میکنه و ازشون تقدیر میکنه ، بعدش به جومونگ میگه که یه آرزو کن تا بر آوردش کنم ، همه دیوانه میشند و می ترسند که الان جومونگ درخواست ولیعهدی بده ، واسه همین وزیر اعظم بلند میشه و میگه این راه خوبی واسه انتخاب ولیعهد نیست ، گوم وا هم میگه من خودم هم همچین قصدی نداشتم
خلاصه جومونگ هم تعارف تیکه پاره میکنه و میگه همش به خاطر سوسانو بود که من موفق شدم ، بهتره سوسانو هر آرزویی داره بر آوردش کنید ، سوسانو هم میگه که آرزوی من اینه که با جومونگ ازدواج کنم و جومونگ رو به من بدید .!!!! شوخی کردم ، سوسانو هم میگه که من آرزویی جز ادامه روابط بویو و گروه خودمون ندارم و دوست دارم رابطه دوستی بین ما پایدار بمونه
در وسط جشن ، تسو ، سوسانو رو صدا میزنه و ازش به خاطر این همه زحماتی که کشیده تشکر میکنه و میگه که خیلی نگرانت بودم ، بعدش میگه که من تمام تلاشم رو میکنم تا ولیعهد بشم و تورو ملکه کنم ، که سوسانو از این کلمه خوشش نمیاد . تسو هم تلاش میکنه به هیون – تو بره تا با کمک یانگ جونگ بتونه کاری کنه که ولیعهدی رو بگیره و مخفیانه راهی هیون تو میشه . پادشاه هم جومونگ رو صدا میزنه و یک نامه به یانگ جونگ مینویسه و میگه که تو فرستاده مخصوص هستی و حتما تو باید این نامه رو ببری ، جومونگ هم میگه که این کار مربوط به تسو هستش و من نمیتونم ، اما پادشاه اعتنا نمیکنه و به فرمانده نظامی دستور میده که جومونگ رو ساپورت کنه .
پادشاه شمشیر خودش رو به جومونگ میده و میگه که با شجاعت تمام به هیون تو برو و پیغام من رو بهش برسون ، جومونگ هم راهی هیون تو میشه . هان دانگ که خیلی به خاطر خبر نادرستی که به توچی داده ناراحته ، یه راحی برای اعتماد دوباره یونگ پو پیدا میکنه و میاد به توچی میگه
تسو به هیون تو میرسه و پیش یانگ جونگ میره و جریان رو بهش میگه . بعد از اون جومونگ که حالا فرستاده مخصوص شاه هستش به هیون تو میرسه و خیلی محکم و قوی و با تهدید ، نامه شاه رو به یانگ جونگ میده و یانگ جونگ صداش رو بالا میبره و به شاه بی احترامی میکنه . جومونگ هم حسابی جلوش وا می ایسته و یانگ جون رو تهدید به حمله میکنه .
وقت بیرون اومدن جومونگ از قصر یانگ جونگ ، میبینه که تسو هم اونجاست و خیلی تعجب میکنه . تسو ، جومونگ رو کنار میکشه و بهش میگه که اینجا چیکار میکنید ؟ چه پیغامی از بویو آوردی؟ جومونگ میگه که شما اینجا چی کار میکنید؟ تسو میگه که به شما مربوط نمیشه ، جومونگ هم میگه که من الان مقامم از تو بالاتره ، به تو هم مربوط نیست که من واسه چه چیزی اومدم اینجا ... تسو هم به شدت عصبانی میشه.
وقت بیرون اومدن جومونگ از قصر یانگ جونگ ، میبینه که تسو هم اونجاست و خیلی تعجب میکنه . تسو ، جومونگ رو کنار میکشه و بهش میگه که اینجا چیکار میکنید ؟ چه پیغامی از بویو آوردی؟ جومونگ میگه که شما اینجا چی کار میکنید؟ تسو میگه که به شما مربوط نمیشه ، جومونگ هم میگه که من الان مقامم از تو بالاتره ، به تو هم مربوط نیست که من واسه چه چیزی اومدم اینجا ... تسو هم به شدت عصبانی میشه.
نقشه هان دانگ هم که به توچی قولش داده بود هم از اینجا شروع میشه ، به او یی که عاشق بویونگ هستش ، خبر میدند که توچی قراره بویونگ رو بفروشه ، به خاطر همین او یی به سرعت میاد تا بویونگ رو نجات بده ، حتی پیش یون تابال میره و ازش درخواست پول میکنه ، اما یون تابال بهش نمیده . تا اینکه خودش میره پیش توچی و میگه که هر کاری بگی میکنم ، فقط شما بویونگ رو پس بگیرید و نفروشینش . در قبالش هر کاری که بگید میکنم ، خلاصه توچی هم به هدفش میرسه و اویی رو پیش یونگ پو و تسو میبره تا ازش در مورد جومونگ اطلاعات بگیرند ، پدر عاشقی بسوزه ، اویی هم لو میده که جومونگ به دنبال اینه که راز درست کردن شمشیر فولادی رو پیدا کنه ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر