۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

خلاصه قسمت هفتم سریال جومونگ

خلاصه قسمت هفت / 7 سریال افسانه جومونگ

در قصر بویو به شاه (گیوم وا) خبر میدند که فرماندار هیون تو خواسته که کارگاه های آهنگری تعطیل بشه،اما گیوم وا میگه نامه رو بسوزونید.بعدش برادر ملکه پیشنهاد میده که تسو رو به عنوان ولیعهدی انتخاب کنید،اما شاه میگه که الان وقتش نیست و فعلا هم حرفی در موردش نزن.جومونگ در شهر گرسنه و تشنه پرسه میزنه، تا اینکه افرادی که تسو و یانگ پو برای کشتن جومونگ فرستاده بودند ، داخل یک کوچه محاصرش میکنن و قصد جوونشو میکنند و جومونگ زخمی میشه،در حین اینکه میان بکشنش یک نفر میاد و کمکش میکنه و نمیذاره که جومونگ رو بکشند.




جومونگ در همین میان با شکم زخمی از اون محیط فرار میکنه و در یک محلی بیهوش میشه.تا اینکه سه تا دزد (همونهایی که در قسمت قبل جواهراتش رو دزدیده بودند) پیداش میکنند و میشناسنش،سر دسته شون میگه که باید بکشیمش ، اما 2 تای دیگه مخالفت میکنند و میگن که باید نجاتش بدیم،جومونگ رو پیش یه دختری که قبلا در قصر کاهن بوده میبرند تا مداواش کنند(اسم اون دختر بویونگ هستش ، همون دختری که با جومونگ در انبار زندانی میشه و شاه به خاطر ارتباطش با اون دختر ، جومونگ رو تنبیه میکنه و بویونگ رو از قصر بیرون میکنند) بویونگ وقتی جومونگ رو میبینه خیلی جا میخوره ، اما حرفی نمیزنه



افرادی که قصد کشتن جومونگ رو داشتند ، پیش تسو و یانگ پو میان و میگن که یه شمشیر زن ماهر جلوی کار مارو گرفت ، تسو حدس میزنه که شاه این فرد رو برای محافظت جومونگ فرستاده و حدسش هم درست بود. شاه اون قصه گو رو که در باره باردار شدن یوها از هموسو صحبت میکرد رو گیر میاره و میگه که چه کسی گفته که بانو یوها از هموسو بار دار شده و این حرف ها رو کی یادت داده ، تا اینکه قصه گو میگه که این حرف ها رو برادر ملکه به من یاد داده و گفته که پخش کنم.گیوم وا هم عصبانی میشه و میکشتش.



به زندان داخل کوه میریم ... سربازان زندان از رئیس زندان ( موسونگ ) میخوان که براشون در مورد هموسو صحبت کنه و قصه شو براشون تعریف کنه.موسانگ هم قبول میکنه و میگه که همه رو جمع کنید، موسانگ از رشادت های هموسو صحبت میکنه و آخرش هم میگه که بانو یوها از هموسو بار دار میشه، تا این حرف رو میزنه ، هموسو که داخل زندان بود صداش رو میشنوه و از شنیدن اینکه بانو یوها از اون حامله شده تعجب میکنه و موسانگ رو صدا میکنه تا ادامه قصه رو براش بگه و از صحت این داستان و سرگذشت بانو یوها میپرسه و مطمئن میشه که یوها از اون باردار شده .



یون تابال برای اینکه از یکی از رقبا به نام دوچی جلو بیوفته ، به پیشنهاد سوسانو تصمیم میگیرند که به گروه دوچی شبانه ، وقتی که در هنگام قاچاق نمک هستند حمله کنند و بازار رو در دست بگیرند.در همین حال به یون تابال خبر میدند که یومی یول از اونا خواسته که به قصر برند.در وقت رفتن ، سوسانو هم با اصرار زیاد به پدرش ، اونو قانع میکنه که با هاشون به قصر بویو بره و همراه اونا به قصر میره.یو می یول به یون تابال میگه که شاه میخواد تورو ببینه و میتونی باهاش معامله کنی.بعد یون تابال پیش شاه میره و میگه که من سراسر جهان کارگر و جاسوس دارم و از اتفاقات هیون تو میتونم بهتون اطلاع کاملی بدم، در عوض تمام تجارت بویو و هیون رو میخوام،شاه هم قبول میکنه.



سوسانو که پشت در بود،فضولیش گل میکنه و میره به جاهای دیگه قصر سرک بکش،تا اینکه به محل تمرین پرنس تسو میره و از پشت پرده ، پنهانی تمرینات تسو رو میبینه،تسو هم متوجه میشه و یه تیر به سمت اون روانه میکنه و به سمتش میاد و میگه که تو کی هستی و چرا منو پنهانی نگاه میکردی؟ بعدش شمشیر رو سمت گردنش میبره و یکم اذیتش میکنه،سوسانو هم که میبینه تسو قصد بدی داره ، از خودش دفاع میکنه و تسو هم باهاش مبارزه میکنه و در همین حین پیشکارهای یومی یول سوسانو رو میبینه و بهش میگن که اون پرنس اینجاست و تو نباید بهش بی احترامی کنی،سوسانو هم عذرخواهی میکنه و میرن،اما ظاهرا پرنس تسو از سوسانو خوشش اومده..



جومونگ به هوش میاد و بویونگ رو به جا میاره و ازش به خاطر گذشته عذرخواهی میکنه.بویونگ از جومونگ میخواد که به قصر برگرده ، اما جومونگ میگه که دیگه پرنس نیستش.جومونگ با کمک بویونگ پیش دوچی میره و پیش دوچی کار میکنه.



افراد یون تابال شبانه و در حین عمل قاچاق به گروه دوچی حمله میکنند و جنگی میون اونا راه می افته و از اونجایی که جومونگ در میان افراد دوچی بود ، جون دوچی رو از مرگ نجات میده.دوچی از این حمله خیلی عصبانی میشه و به افرادش میگه که ببین این حمله از طرف چه کسی بوده،بعد از تحقیق،متوجه میشند که یون تابال پشت این حمله بوده.دوچی همون گروه دزد ها رو اجیر میکنه که سوسانو رو بدزدند تا از این راه از یون تابال انتقام بگیره.خلاصه بعد از یه سری جنگ و جدل سوسانو رو میدزند و میبرند.



یون تابال ، سایونگ رو برای مذاکره با دوچی میفرسته و میگه که برو ببین خواسته ی دوچی چیه..! دوچی و سایونگ با هم وارد صحبت میشن و دوچی میگه که یون تابال باید به پام بیوفته و ازم عذرخواهی کنه و اگه تا صبح نیاد دخترش سوسانو رو میشکم.جومونگ این صحبت رو میشنوه و مخفیانه به سمتمکانی میره که سوسانو داخل اونجا زندانی هستش و سوسانو رو آزاد میکنه ، اما خانم سوسانو لج بازیشون شروع میشه و میگه که من دیگه به تو اعتماد نمیکنم.اما .... ادامه رو در خلاصه قسمت هشتم سریال افسانه جومونگ در سه شنبه بعد بخونید..!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر