۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

خلاصه قسمت هشتم سریال جومونگ

نوع مطلب : خلاصه قسمتهای افسانه جومونگ ،

خلاصه قسمت هشت / 8 سریال افسانه جومونگ

بعد ازاینکه سوسانو یکم ناز میکنه و دیوونه بازی در میاره ، خلاصه حرفهای جومونگ رو باور میکنه و از انباری که داخلش سوسانو زندانی بود بیرون میان.اما وقت فرار همون سه نفری که سوسانو رو دزدیده بودند جومونگ و سوسانو رو میبینند و جومونگ ، سوسانو رو فراری میده و خودش بر میگرده تا جلوی اونا رو بگیره . سوسانو در نهایت فرار میکنه.و اون سه نفر خیلی از این که سوسانو فرار کرده عصبانی میشن و جومونگ رو در حد مرگ میزنند و میکشند.جومونگ میمیره و در مراسم خاکسپاریش ....


نه !!!!! خدا نکنه که بمیره ، شوخی کردم، تا حد مرگ میزننش ، اما توی همین حین بویونگ از راه میرسه و به اونا میگه که جومونگ یه شاهزاده هستش و سه نفر از اینکه یه پرنس رو نکشتند ، خوشحال میشن ، اما از طرفی نگران دوچی هستند که اگه از موضوع فرار سوسانو با خبر بشه ، اونارو میکشه.خلاصه تصمیم میگیرند که ازش محافظت کنند. جومونگ به هوش میاد و اونا ازش عذرخواهی میکنند و بهش میگن که باید از اینجا فرار کنیم و بعد فرار میکنند



یون تا بال که از فرار کردن دختر خودش با خبر نبود به سمت محل اقامت دوچی میره تا ازش عذرخواهی کنه و سوسانو رو برگردونه .دوچی و یون تابال رو در روی هم قرار میگیرند. دوچی در قبال ضرر مالی که یون تا بال بهش زده ازش پنج برابر ضررش رو میخواد و اینکه به پاهاش بیفته و ازش عذرخواهی کنه. یون تابال شرطش رو می پذیره و میگه که اما قبلش باید از سالم بودن دخترم مطمئن بشم.



دوچی به هان دانگ (یکی از یاراش) میگه که سوسانو رو برو بیار ، هاندانگ به سمت انبار میره ، اما میبینه که سوسانو فرار کرده و بر میگیرده پیش دوچی و موضوع رو بهش میگه ، دوچی هم که میبینه راهی واسه دست به سر کردن یون تابال نداره ، شرطش رو زیاد میکنه و میگه که تو باید تمام دارایی هات رو داخل بویو بذاری و از اینجا بری. یون تا بال قبول نمیکنه و میگه که شاید این سرنوشتش باشه که اینجا بمیره و اونجا رو ترک میکنه.



دوچی خیلی عصبانی میشه و هان دانگ رو میزنه و میگه که برو گیرشون بیار. یون تا بال به خونه بر میگرده و میبینه که سوسانو خونه هستش و خیلی خوشحال میشه. سوسانو موضوع رو براشون تعریف میکنه و میگه که جومونگ جونش رو نجات داده



ما ری به همراه دو تا از برادرهای دیگش جومونگ رو برای مخفی کردن به زندان مخفی که موسونگ (برادرشون) مسئول اونجا بود میبره و جومونگ هم که موسونگ رو میشناخت ، به ما ری و دیگران میگه که که به موسونگ نگید که من شاهزاده هستم. خلاصه جومونگ میره داخل زندانی که هموسو اونجا بود و اونجا مخفی میشه.





مو پال مو از دوباره شمشیر میسازه ، اما بازم از استحکام خوبی برخوردار نیست و میشکنه. گیوم وا پسراش رو صدا میزنه و بهشون میگه که شما باید به مو پال مو کمک کنید تا اسلحه های با دوام تری بسازه و به پرنس تسو مسائل مربوط به امورخارجی رو میسپاره و به یانگ پو هم سپاه رو میده و میگه که ارتش رو نیرومند کن. تسو و یانگ پو قبول میکنند و خیلی خوشحال میشند.
مهارت های رزمی جومونگ داخل زندان بالا میره و موسونگ بهش میگه که تو باید دنبال یه مربی بهتر از من باشی. داخل زندان جومونگ با هموسو درد دل میکنه و میگه که برای دفاع از خودم دارم شمشیر زنی رو یاد میگیرم و نا برادری هام میخوان که منو بکشن هموسو هم میگه که من سرباز ارتش دامول بودم و ...




پرنس تسو به اقامتگاه یون تابال میره تا درباره قوم هان خبرهایی رو از یون تا بال بگیره ، در این وسط یه نگاه های شیطنت آمیزی هم به سوسانو میندازه ، مثل اینکه از سوسانو خوشش اومده ، حالا بگذریم ... یکم واسه هم کلاس میذارن و تموم میشه و میره پی کارش...



میریم به زندان .... موسونگ برای جومونگ شراب و مقداری غذا میاره و یه طومار از مهارتهای شمشیر زنی رو بهش میده و میگه که از روی این شمشیر زنی رو یاد بگیر. موسونگ میره و جومونگ غذا رو بر میداره و میره پیش هموسو تا با هم غذا بخورند. در حین خوردن غذا ، جومونگ از هموسو میخواد که در مورد سپاه دامول براش بگه و هموسو هم در مورد سپاه دامول باهاش صحبت میکنه و میگه که در نابودی سپاه دامول من تقصیر کار بودم و با این کار هم سپاه دامول شکست خورد و هم از زنی که بهش علاقه داشتم جدا شدم و دیگه ندیدمش....


موسونگ به خواهرش که پیشکار بانو یوها بود خبر میده که جومونگ پیش اونه و در زندان هستش. پیشکار بانو یوها میاد و به بانو یوها مسئله رو میگه و بانو یوها هم میگه که من باید الان جومونگ رو ببینم و من رو پیش اون ببرید.شبانه بانو یوها و پیشکارش به سمت زندانی که در کوه بود میرند ، بانو یوها به داخل زندان میره و جومونگ میره پیشش و رو در روی هم قرار میگیرن و کمی صحبت میکنند. هموسو که داخل زندان بود ، صدای بانو یوها رو میشنوه و میشناستش که بانو یوها هستش ، اما خوب ، کاری از دستش بر نمیاد و حرفی نمیزنه.



در این میان جاسوسی که بانوی یوها رو زیر نظر داشت ، به یانگ پو خبر میده که جومونگ در زندان داخل کوه هستش، ملکه از شنیدن این خبر تعجب میکنه و میگه که از وجود چنین زندانی با خبر نبودم،برای روشن شدن موضوع پیش شاه میره و موضوع رو ازش میپرسه و شاه هم بی خبر از این موضوع ، وزیر رو احظار میکنه و ازش میپرسه و وزیر هم میگه که درسته ، همچین زندانی وجود داره ، شاه خیلی عصبانی میشه م میگه که میخوام زندان و زندانی ها رو شخصا خودم ببینم. وزیر پیش کاهن یو می یول میره و موضوع رو بهش میگه و تصمیم میگیرند که نباید بذارند که شاه هموسو رو ببینه....



شاه قصد رفتن به زندان رو میکنه ، ولی .... ادامه خلاصه قسمت نهم سریال افسانه جومونگ رو در سه شنبه هفته بعد بخونید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر