۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

خلاصه قسمت سوم سریال جومونگ

خلاصه قسمت 3 / سه سریال افسانه جومونگ

بعد از جریان آویزون کردن هموسو در شهر و جریان باردار بودن بانو یوها ولیعهد گوم وا پیش شاه میره و ازش اجازه می خواد تا نیرو جمع کنه و هموسو رو نجات بده ولی با مخالفت شاه مواجه میشه . بعد از اون گفتگویی با نخست وزیر داره که متوجه میشه خود شاه یعنی پدرش نقشه گیر افتادن هموسو رو کشیده بود تا از جنگ بین هان و بویو جلوگیری کنه . ولیعهد گیوم وا از این جریان بسیار خشمگین میشه .

در مسیر بردن هموسو به سرزمین هن عده ای سیاه پوش به سربازان حمله می کنند و خیلی هارو می کشند . در بین آنها ولیعهد گوم وا هست که هموسو رو نجات میده و سوار اسب می کنه که با هم فرار کنند ولی به دلیل کور بودن هموسو مسیر اشتباهی رو میره و از هم دور می افتند .



ناگهان هموسو خودش رو مقابل صخره ای بلند می بینه و با چند تیر کمان از راه دور از پا در میاد و به داخل آب سقوط می کنه .



بعد از این ماجرا مدتی می گذره تا بچه هموسو توسط بانو یوها بدنیا میاد . ولیعهد موقع تولد بچه حضور داره و به بانو یوها پیشنهاد می کنه که بچه رو مثل بچه خودش بزرگ کنه و ازش محافظت کنه ولی بانو یوها مخالفت می کنه که با اصرار ولیعهد گوم وا مواجه میشه .



ولیعهد به دربار میره و به نخست وزیر میگه که بچه ای از بانو یوها بدنیا اومده که بچه خودمه و بزودی اونهارو به قصر منتقل می کنم . نخست وزیر شک می کنه که این بچه بچه هموسو باشه وب رای جلوگیری از خطراتی که در آینده ممکن هست بوجود بیاد دستور قتل بانو و بچش رو میده .



قاتل شب هنگام به مخفیگاه بانو حمله می کنه ولی بانو از دستش فرار می کنه . ولی قاتل که جنرال کل ارتش هست اون رو توی جنگل پیدا می کنه و ضمن افشا کردن کار شاه و بی اطلاعی ولیعهد تصمیم به قتل بانو می گیره . ولی وقتی شمشیرش رو بالا می بره برای اینکه مقابل اراده خداوند ایستاده بود توسط صاعقه ای از آسمان به هلاکت می رسه .



بعد از این ماجرا بانو یوها تصمیمش رو می گیره و برای گرفتن انتقام از قاتلین هموسو با بچش به قصر و پیش ولیعهد می آد و ازش درخواست می کنه که بچش رو که تصمیم داره اون رو جومونگ بنامه مثل بچه خودش بزرگ کنه . گوم وا نیز قول می ده که در بدترین شرایط همیشه از جومونگ محافظت کنه تا بتونه با کمکش نسل هان هارو از بین ببره .



20 سال بعد ......

س بیست سال گوم وا شاه میشه و با جنگ های زیادی که انجام میده قدرت و قلمرو بویو رو 2 برابر می کنه و یک تهدید جدی برای کشور هان به حساب میاد .

در یکی از جنگ ها اعلام میشه که 3 پرنس یعنی دی سو ، یانگ پو و جومونگ به دیدار شاه اومدن .




پرنس ها اعلام می کنند که برای کمک در جنگ به پدرشون ملحق شدند ولی جومونگ برای یک کار دیگه اومده .... حدس بزنید . اومده که یکی از دخترای خدمتکار قصر رو که بهش علاقه داره ببینه !!

از طرفی دیگه تاجر یون تابال رو می بینیم که برای یک کاروان تجاریش دخترش رو به رهبری تعیین می کنه و کاروانش با رهبری سوسونو دختری که بعدها بیشتر باهاش آشنا می شیم راهی سفر میشه .




جنگ شروع میشه و پرنس دی سو و یانگ پو شروع به نمایش قدرت های رزمیشون جلوی شاه می کنند و یکی یکی کلک دشمنان رو می کنند . عوضش جومونگ اون وسط مثل بزدل ها بالا و پایین میره تا ناگهان یکی اون رو از اسب پایین می اندازه و قصد جونش رو می کنه که ناگهان .... پرنس دی سو برادر ناتنی بزرگش با پرتاب شمشیری جونش رو نجات میده .

جنگ تموم میشه و پرنس ها بر می گردند و زمان برگذاری مراسم شکر گذاری می رسه ولی جومونگ نمی خواد دست از کارهاش برداره . دوباره یه گوشه از قصر جلوی دختررو می گیره و شروع می کنه به مخ زنی !!!



ناگهان در انباری که این دو تا توش بودند بسته میشه اونجا زندونی می شند و جومونگ هم نمی تونه به مراسم برسه ولی از اونجایی که بسیار کار درست و باهوشه می گیره می خوابه و بیخیال همه چیز میشه و مراسم بدون اون برگذار میشه .



نبودن جومونگ خیلی سروصدا می کنه و پرنس یانگ پو پیداش می کنه و با داد و بیداد اون رو پیش شاه گوم وا می بره . شاه وقتی می فهمه که جومونگ همچین کاری کرده به شدت عصبانی میشه و شمشیر می خواد . محافظش سعی می کنه آرومش کنه ولی گوم وا شمشیر رو بزور ازش می گیره و به سمت جومونگ نشونه می ره .



پایان این قسمت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر