یوتگ پو شمشیرهای قاچاق رو برای توچی میبره .توچی هم برای معامله شمشیر ها با قوم اوک جو افرادش رو میفرسته ، اما وقت معامله شمشیرها ، افراد هیون تو سر میرسند و افراد توچی عقب نشینی میکنند . خلاصه شمشیرهای بویو به دست فرمانده هیون تو که دوست قدیمی گیوم وا بود میرسه و اونم یک نامه به
بویو میفرسته و میگه شما شمشیراوتنو به اوک جو دادید و ما تجارت با شما رو قطع میکنیم و شاه بویو باید به هیون تو بیاد .
شاه مامور آهنگری یعنی مو پال مو رو صدا میزنه و ازش بازخواست میکنه ، اما مو پال مو به یاد حرف جومونگ م افته و موضوع رو لو نمیده ، خلاصه یانگ پو هم این موضوع رو انکار میکنه و وزیر قصر هم میاد صحبت میکنه و ماست مالی میشه موضوع تا اینکه یو می یول میاد پیش شاه و بهش میگه که نمک خیلی واسه مردم مهمه و مصلحت اینه که شما به هیون تو برید .
یونگ پو میاد پیش توچی و تهدیدش میکنه و میگه که همه مدارک هارو از بین ببر تا کسی نفهمیده . شاه هم در تردید هستش که به هیون تو بره یا نه ، تا اینکه تسو پیش شاه میاد و میگه که من میخوام به جای شما برم پیش یانگ جونگ.شاه هم قبول میکنه.خلاصه تسو به سمت هیون تو میره و جومونگ هم از قصر خارج میشه
جومونگ به خونه یون تا بال میره و ازش میخواد که اونو به عنوان کارگر شرکت تجاریشون قبول کنه ، یون تابال تعجب میکنه و میگه ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر