۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

خلاصه قسمت دوم سریال جومونگ

خلاصه قسمت دو / 2 سریال افسانه جومونگ



بعد از اینکه هموسو از کلبه فرار میکنه،سواره نظام آهنین همه کلبه رو میگردند اما پیداش نمیکنند.و بعد از پرس و جو از دختررئیس قبیله هابک ( یوها ) مطمئن میشه که هموسو اونجا بوده،به همین دلیل سواره نظام آهنین رئیس قبیله و تمام افراد هابک رو میکشه و دختر رئیس قبیله رو اسیر میکنه.









روز بعد هموسو به یک کاروان تجاری برخورد میکنه که رئیس اون از هموسو دعوت به خوردن غذا میکنه.در همین حین هموسو متوجه میشه که قبیله هابیک توسط سواره نظام قتل عام شده و بانو یوها رو به شهر هیون تو گون برای مجازات بردند.در مسیر بردن یوها به شهر هیون تو گون ، شاهزاده ( ولیعهد بویو) سواره نظام آهنین رو میبینه که یوها رو به بند کشیدند و تصمیم میگره که شبانه یوها رو از دست سواره نظام آزاد کنه.شاهزاده شب به همراه سربازانش به سواره نظام حمله میکنند و یوها رو نجات میدند.از اون طرف هم هموسو به خاطر نجات یوها تصمیم میگیره که به شهر هیون بره، به همین دلیل از رئیس کاروان تجاری میخواد که اون رو به خدمگی قبول کنه و رئیس کاروان هم قبول میکنه.









یوها که در پایگاه کوهستانی هستش،به هوش میاد و شاهزاده با پرسش از اون متوجه میشه که هموسو زنده هستش.در و سط سفر کاروان تجاری به شهر هیون تو گون که هموسو با اونها همراه بود ،کاروان برای وضع حمل زن رئیس کاروان مجبور به اتراق میشن.رئیس قبیله هم متوجه میشه که اون شخص که به خدمگی قبول کرده هموسو هستش و قصد داره اونو به مقامات هیون تو گون معرفی کنه.در نیمه های شب راهزن ها به کاروان حمله میکنند . ولی هموسو تمامی راهزن ها رو از بین میبره.رئیس کاروان از هموسو میخواد که تا پایان کار کاروان رو رهبری کنه.زن رئیس قبیله یه دختر به دنیا میاره که پدرش اسمش رو سوسو نو میذاره.











بعد از رسیدن کاروان به شهر هیون ، رئیس کاروان برای معامله به سمت مقامات هیون میره،در حین معامله ، رئیس کاروان به خاطر نجات دادن زن و بچه وکاروانش توسط هموسو از دست راهزنان از لو دادن هموسو به مقامات هیون پشیمون میشه.هموسو در شهر با سواره نظام برخورد میکنه و اطلاع پیدا میکنه که یوها در راه اومدن به هیون تو گون کشته شده.و تصمیم میگیره که به پایگاه خودش برگرده.









به شاهزاده خبر داده میشه که هموسو در پایگاه کوهستانی منتظر شماست.شاهزاده به کوهستان میره و از دیدن هموسو خوشحال میشه و به اون میگه که پدرش یعنی همون پادشاه بویو میخواد هموسو رو ببینه.هموسو به قصر نزد پادشاه میره.پادشاه از هموسو میپرسه که آیا تو میتونی بر سپاه هان پیروز بشی؟ و هموسو هم این کار رو عملی میدونه.شاهزاده ، هموسو رو به قصر نزد یوها میبره و وقتی که هموسو یوها رو میبینه پیشش زانو میزنه و طلب بخشش میکنه،یوها میگه که من از تو هیچ گله ای ندارم ولی تو باید انتقام پدرم رو بگیری.











هموسو هم قوای خودش رو تقویت میکنه و به گروه خودش آموزش میده.از اون طرف به زن ولیعهد خبر میدند که ولیعهد ( گوم وا ) عاشق بانو یوها شده و به همین دلیل اونو داخل قصر نگه داشته.همسر ولیعهد (بانو چویی در جواهری در قصر) برای اطمینان پیدا کردن از علاقه بانو یوها به شوهرش به اون پیشنهاد میده که زن دوم ولیعهد بشه ، اما بانو یوها قبول نمیکنه و میگه که من برای کمک کردن به سپاه دال مو ( سپاه هموسو ) و انتقام پدر و قبیله ام اینجا اومدم وقصد دارم به اردوگاه در کوهستان برم و به سپاه هموسو خدمت کنم .









بانو یوها به اردوگاه کوهستانی سپاه دال مو میره و اونجا به سپاهی ها کمک میکنه..هموسو کم کم از بانو یوها خوشش میاد و از اون درخواست ازدواج میکنه و انگشتر خودش رو به بانو یوها میده و میگه که بعد از جنگ با هان این موضوع رو به همه میگم.









در قصر وزیر اعظم و کاهن بزرگ با یکدیگه در مورد پیروزی هموسو بحث میکنند و اینکه ممنکنه هموسو بعد از جنگ کشور بویو رو در دست خودش بگیره.به همین دلیل نقشه میکشند که از شر هموسو خلاص بشند.به همین دلیل پیش پادشاه میرند و تحریکش میکنند و میگن کسی که قوم ها رو در کنار هم جمع کرده تا در مقابل سپاه هان بجنگند ، هموسو هستش و اونا تحت امر تو نیستند.به هموسو خبر میدند که صد ها آواره در حال بردن به هان هستند،هموسو هم تصمیم به آزاد کردن آواره ها میگیره و برای این کار با گوم وا صحبت میکنه.قرار میشه که ولیعهد گوم وا به جاش برای آزادی آواره ها بره.ولیعهد هم این خبر رو به پادشاه میده و وزیر اعظم با کشیدن نقشه ای به پادشاه پیشنهاد میکنه که به ولیعهد اجازه بده که بره.









هموسو بر خلاف قولش به ولیعهد به جنگ برای آزادی آوارگان میره،و از اون طرف وزیر اعظم حمله کردن هموسو رو به سپاه هان اطلاع میده و به ولیعهد میگه که بعد از نیمه های شب برو.به همین دلیل هموسو و سپاهش تنها میمونند و ولیعهد از این ماجرا بی خبر میمونه.بعد از نیمه های شب ولیعهد به کوهستان میره تا سپاه رو برداره تا برای آزادی آوارگان بره..اما میبینه که هموسو قبل از اون با سپاه به نجات آواره ها رفته.نیمه های شب هموسو به سپاه هان حمله میکنه ، اما با نقشه ای که سواره نظام آهنین کشیده بود،همه ی سپاه همراه هموسو کشته میشند و هموسو رو اسیر میکنند.











هموسو رو به هیون تو گون میبرند و چشمهاشو کور میکنند و داخل شهر آویزونش میکنند،یوها برای دیدن هموسو به هیون میره و گوم وا به دنبالش میره،بانو یوها از هموسو بجه ای توی شکمش داره و این موضوع رو به گیوم وا میگه و ولیعهد به اون قول میده که هموسو رو حتما آزاد میکنه.









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر